تشابهات جالب وهابیون امروز با خوارج دیروز
ناصر ملاحسنی
وهابیسم کم و بیش ادامه همان خط خوارج است. یکی از مصداقهای روشن فتنه در دین اسلام که همه مسلمانان آن را میپذیرند، ظهور خوارج و دشمنی آشکار آنان با علی ـ علیه السلام ـ و ریختن خون مسلمانان بیگناه به دست آنهاست که مثالی روشن از فساد تباهی است
منبع خبر:بازتاب
اگر امروز به سخنان وهابیون دقت کنیم، نشانههای نیرنگ را همچون پیروان عمر و عاص در آنان مییابیم، چرا که ادعای بینیازی قرآن از وجود مفسر توسط ایشان، دروغی بیش نیست و هر یک از اینها دایم به تفسیر قرآن اشتغال دارند؛ گویی درباره قرآن، تنها تفسیر اهل بیت نارواست و باید کنار گذاشته شود. وهابیون پس از نفی تفسیر آل محمد، میدان قرآن را برای هر ناکسی باز میگذارند تا افرادی چون ابن تیمیه و محمدابن عبدالوهاب آنگونه که میخواهند آن را به خورد مسلمانان بدهند.
همان گونه که میدانیم، در جنگ صفین، پس از پراکنده شدن لشکر علی ـ علیهالسلام ـ به وسیله شعار حاکم کردن قرآن، این عمرو عاص و معاویه بودند که حاکم شدند، نه قرآن.
گذشته از مشابهت مبانی فکری وهابیون و خوارج، در عملکرد این دو گروه هم نکات گفتنی وجود دارد.
میدانیم که پس از جنگ صفین، خوارج در محلی بیرون از کوفه تجمع میکنند و پیوسته به قتل و غارت مسلمانانی که بیخبر از همه جا به راه خود میرفتهاند، مشغول میشوند، تا جایی که به زنان باردار و کودکان نیز رحم نمیکنند. ایشان ریختن خون کسی را که دربارهاش تنها احتمال پیروی علی ـ علیهالسلام ـ داده شود، مجاز و بلکه ثواب میشمارند و اثبات این مدعا را هم لازم نمیدانند!
اعمال خشونت و کشتار بیدلیل مسلمانان به صرف انتساب به تشیع و پیروی اهل بیت، یکی از الگوهای رفتاری خوارج است که امروزه آن را بی کم و کاست در وهابیون میبینیم.
میدانیم که مفتیان وهابی برای کشتن شیعیان، اجر و ثواب قایلند و بر همین پایه، هر ساله شاهد قتلعام شیعیان بیدفاع در حال انجام مناسک مذهبی و عزاداری در پاکستان و افغانستان و به تازگی در عراق هستیم. بدون شک، بمبگذاری، آن هم برای قتل مسلمانان، که حتی تشیع همه آنان هم قطعی نیست، چیزی جز تمسک وهابیون به شیوههای عملی خوارج نیست.
یکی دیگر از ویژگیهای عملی خوارج، که در تاریخ آمده، گرایش به عبادت کورکورانه و تعبد افراطی و در عین حال، عاری از تفقه و درک در بین این جماعت بوده است.
در این مورد هم همسویی وهابیون با خوارج را در نماز جماعت اجباری و تحمیلی در مکه و مدینه میبینیم.
همه کسانی که حج را به جای آوردهاند، با این مسأله روبهرو شدهاند. بله؛ در مکه و مدینه، معامله و کسب و کار در ابتدای وقت نماز ممنوع است و هر کس در این باره کوتاهی کند، محل کارش توسط حکام سعودی تعطیل میشود.
به ظاهر، نماز نخواندن مردم در این دو شهر برای آل سعود زیانآور و برای عوامفریبی وهابیون مشکل ساز است.
در این باره هم ناراستی و نیرنگبازی این قوم به سادگی جلوهگر میشود، چرا که در دین اسلام، هیچ گونه دستوری برای اجبار مردم به انجام عبادت وجود ندارد و عبادت، امری است که هر فرد باید با رضایت و میل درونی به آن بپردازد.
جالبتر آن که در شهر ریاض، که زایران اجازه ورود به آن را ندارند، نه تنها وضع این گونه نیست، بلکه بزرگترین کازینوها و مراکز فساد جهان دایر هستند!
ظاهرا عبادت خداوند در این شهر ساقط میشود! البته این دو گروه، تفاوتهایی نیز با هم دارند که عبارتند از:
1ـ خوارج با تهمت این که حکم از آن خداست، مسلمانان را میکشتند و وهابیها با تهمت شرک.
2ـ خوارج جنین یک زن شیعه را درون شکمش سر بریدند و وهابیها هزاران کودک و بچه را در انفجارها تکهپاره میکنند.
3ـ خوارج تنها شیعیان را کافر میدانستند، حال آن که وهابیها غیر از خود، همه را کافر میدانند.
4ـ خوارج پول نداشتند، ولی اینها نفت عربستان را دارند.
5 ـ آنان دشمن اصلی خویش (معاویه) را فراموش کردند و اینها آمریکا را و برای همین به شیعیان چسبیدهاند
تویی که نمی شناختمت!
یکی از راه های شناخت انسانها بخصوص پس از درگذشت آنان، حرفهایی است که درباره ایشان گفته شده است. و این مجموعه شناختنامه حضرت حسین علیه السلام است که بر این اساس از زیارتنامه هایی که برای آن حضرت بیان شده بخصوص زیارت عاشورا استخراج شده است.
آنچه خواهید خواند:
« امام حسین صاحب بهترین نسب»
«محوریتامام حسین در میان اولیا»
«چرائی محوریت حضرت حسین»
علیاکبر وهابی دریاکناری
تنظیم برای تبیان: حسین عسگری
در غار حراء نشسته بود. چشمان را به افقهاى دور دوخته بود و با خود مى اندیشید. صحرا، تن آفتاب سوخته خود را، انگار در خنکاى بیرنگ غروب ، مى شست .
محمد نمى دانست چرا به فکر کودکى خویش افتاده است . پدر را هرگز ندیده بود، اما از مادر چیزهایى به یاد داشت که از شش سالگى فراتر نمى رفت . بیشتر حلیمه ، دایه خود را به یاد مى آورد و نیز جد خود عبدالمطلب را. اما، مهربان ترین دایه خویش ، صحرا را، پیش از هر کس در خاطر داشت : روزهاى تنهایى ؛ روزهاى چوپانى ، با دستهایى که هنوز بوى کودکى مى داد؛ روزهایى که اندیشه هاى طولانى در آفرینش آسمان و صحراى گسترده و کوههاى برافراشته و شنهاى روان و خارهاى مغیلان و اندیشیدن در آفریننده آنها یگانه دستاورد تنهایى او بود. آن روزها گاه دل کوچکش بهانه مادر مى گرفت . از مادر، شبحى به یاد مى آورد که سخت محتشم بود و بسیار زیبا، در لباسى که وقار او را همان قدر آشکار مى کرد که تن او را مى پوشید. تا به خاطر مى آورد، چهره مادر را در هاله اى از غم مى دید. بعدها دانست که مادر، شوى خود را زود از دست داده بود، به همان زودى که او خود مادر را.
روزهاى حمایت جد پدرى نیز زیاد نپایید. از شیرین ترین دوران کودکى آنچه به یاد او مى آمد آن نخستین سفر او با عموى بزرگوارش ابوطالب به شام بود و آن ملاقات دیدنى و در یاد ماندنى با قدیس نجران . به خاطر مى آورد که احترامى که آن پیر مرد بدو مى گزارد کمتر از آن نبود که مادر با جد پدرى به او مى گذاردند.
نیز نوجوانى خود را به خاطر مى آورد که به اندوختن تجربه در کاروان تجارت عمو بین مکه و شام گذشت . پاکى و بى نیازى و استغناى طبع و صداقت و امانت او در کار چنان بود که همگنان ، او را به نزاهت و امانت مى ستودند و در سراسر بطحاء او را محمد امین مى خواندند. و این همه سبب علاقه خدیجه به او شد، که خود جانى پاک داشت و با واگذارى تجارت خویش به او، از سالها پیشتر به نیکى و پاکى و درستى و عصمت و حیا و وفا و مردانگى و هوشمندى او پى برده بود. خدیجه ، در بیست و پنج سالگى محمد، با او ازدواج کرد. در حالى که خود حدود چهل سال داشت .
محمد همچنان که بر دهانه غار حراء نشسته بود به افق مى نگریست و خاطرات کودکى و نوجوانى و جوانى خویش را مرور مى کرد. به خاطر مى آورد که همیشه از وضع اجتماعى مکه و بت پرستى مردم و مفاسد اخلاقى و فقر و فاقه مستمندان و محرومان که با خرد و ایمان او سازگار نمى آمد رنج مى برده است . او همواره از خود پرسیده بود: آیا راهى نیست ؟ با تجربه هایى که از سفر شام داشت دریافته بود که به هر کجا رود آسمان همین رنگ است و باید راهى براى نجات جهان بجوید. با خود مى گفت : تنها خداست که راهنماست .
محمد به مرز چهل سالگى رسیده بود. تبلور آن رنجمایه ها در جان او باعث شده بود که اوقات بسیارى را در بیرون مکه به تفکر و دعا بگذراند، تا شاید خداوند بشریت را از گرداب ابتلا برهاند. او هر ساله سه ماه رجب و شعبان و رمضان را در غار حراء به عبادت مى گذرانید.
شب بیست و هفتم رجب بود. محمد غرق در اندیشه بود که ناگاه صدایى گیرا و گرم در غار پیچید:
بخوان !
محمد، در هراسى وهم آلود به اطراف نگریست .صدا دوباره گفت :
بخوان !
من خواندن نمى دانم .
صدا پاسخ داد:
بخوان به نام پروردگارت که بیافرید، آدمى را از لخته خونى آفرید. بخوان و پروردگار تو ارجمندترین است ، همو که با قلم آموخت ، و به آدمى آنچه را که نمى دانست بیاموخت ...
و او هر چه را که فرشته وحى فرو خوانده بود باز خواند.هنگامى که از غار پایین مى آمد، زیر بار عظیم نبوت و خاتمیت ، به جذبه الوهى عشق برخود مى لرزید. از این رو وقتى به خانه رسید به خدیجه که از دیر آمدن او سخت دلواپس شده بود گفت :
مرا بپوشان ، احساس خستگى و سرما مى کنم !
و چون خدیجه علت را جویا شد، گفت :
آنچه امشب بر من گذشت بیش از طاقت من بود، امشب من به پیامبرى خدا برگزیده شدم !
خدیجه که از شادمانى سر از پا نمى شناخت ، در حالى که روپوشى پشمى و بلند بر قامت او مى پوشانید گفت :
من از مدتها پیش در انتظار چنین روزى بودم ، مى دانستم که تو با دیگران بسیار فرق دارى ، اینک در پیشگاه خدا شهادت مى دهم که تو آخرین رسول خدایى و به تو ایمان مى آورم .
پیامبر دست همسرش را که براى بیعت با او پیش آورده بود به مهربانى فشرد و گلخند زیبایى که بر چهره همسر زد، امضاى ابدیت و شگون ایمان او شد و این نخستین ایمان بود.
پس از آن ، على که در خانه محمد بود با پیامبر بیعت کرد. او با آنکه هنوز به بلوغ نرسیده بود دست پیش آورد و همچون خدیجه ، با پسر عموى خود که اینک پیامبر خدا شده بود به پیامبرى بیعت کرد.
سه سال تمام از این امر گذشت و جز خدیجه و على و یکى دو تن از نزدیکان و خاصان آنان از جمله زید بن حارثه ، کسى دیگر از ماجرا خبر نداشت . آنان در خانه پیامبر جمع شدند و به هنگام نماز به پیامبر اقتدا مى کردند و آنگاه پیامبر براى آنان قرآن مى خواند و یا از آدابى که روح القدس بدو آموخته بود سخن مى گفت . تا آنکه فرمان (( و انذر عشیرتک الاقربین )) (اقوام نزدیک را آگاه کن ) از سوى خدا رسید.
پیامبر همه اقوام نزدیک را به طعامى دعوت کرد و آنگاه پس از صرف طعام و حمد و ثناى خداوند، به آنان فرمود:
کاروانسالار به کاروانیان دروغ نمى گوید. سوگند به خدایى که جز او خدایى نیست ، من پیامبر خدایم، به ویژه براى شما و نیز براى همگان ، سوگند به خدا همان گونه که به خواب مى روید روزى نیز خواهید مرد و همان گونه که از خواب بر مى خیزید روزى نیز در رستخیز برانگیخته خواهید شد و به حساب آنچه انجام داده اید خواهند رسید و براى کار نیکتان، نیکى و به کیفر کارهاى بد، بدى خواهید دید و پایان کار شما یا بهشت جاوید و یا دوزخ ابدى خواهد بود.
ابوطالب، نخستین کس بود از ایشان که گفت:
پند تو را به جان پذیراییم و رسالت تو را تصدیق مى کنیم و به تو ایمان مى آوریم. به خدا تا من زنده ام از یارى تو دست بر نخواهم داشت.
اما عموى دیگر پیامبر، ابولهب، به طنز و طعنه و با خشم و خروش گفت:
این رسوایى بزرگى است! اى قریش، از آن پیش که او بر شما چیره شود بر او غلبه کنید.
در پاسخ، ابوطالب خروشید که:
سوگند به خداوند، تا زنده ایم از او پشتیبانى و دفاع خواهیم کرد.
با این گفتار صریح و رسمى ابوطالب که رئیس دارالندوه و در واقع شیخ الطائفه قریش بود، دیگران چیزى نتوانستند بگویند.
پیامبر آنگاه سه بار به حاضران گفت:
پروردگارم به من فرمان داده است که شما را به سوى او بخوانم، اکنون هر کس از شما که حاضر باشد مرا یارى کند برادر و وصى و خلیفه من در بین شما خواهد بود؟
هر سه بار، حضرت على (ع ) که جوانى نو بالغ بود برخاست و گفت :
اى رسول خدا، من تا آخرین دمى که از سینه بر مى آورم به یارى تو حاضرم .
دوبار، پیامبر او را نشانید. بار سوم ، دست او را گرفت و گفت :
این (جوان ) برادر و وصى و جانشین من است ، از او اطاعت کنید.
قریش به سخره خندیدند و به ابوطالب گفتند:اینک از پسرت فرمان ببر که او را بر تو امیر گردانید!
آنگاه با قلبهایى پر از کینه و خشم ، از خانه محمد بیرون رفتند و محمد با خدیجه و على و ابوطالب در خانه ماند.
اندکى بعد، فرمان اعلام عمومى و اظهار علنى دعوت از سوى خدا رسید و پیامبر همه را پاى تپه بلند صفا گرد آورد و فرمود:
اى مردم ، اگر شما را خبر کنم که سوارانى خیال تاختن بر شما دارند، آیا گفته مرا باور مى دارید؟
همه گفتند:
آرى ، ما تاکنون هیچ دروغى از تو نشنیده ایم .
آنگاه پیامبر یکایک قبایل مکه را به نام خواند و گفت :
از شما مى خواهم که دست از کیش بت پرستى بکشید و همه بگویید: لا اله الا الله .
ابولهب که از سران شرک بود با درشتخویى گفت :
واى بر تو، ما را براى همین گرد آوردى ؟
پیامبر، در پاسخ او هیچ نگفت . در این جمع از قریش و دیگران ، تنها جعفر پسر دیگر ابوطالب و عبیدة بن حارث و چند تن دیگر به پیامبر ایمان آوردند. ....
ادامه مطلب ...